کد مطلب:77533 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

خطبه 049-صفات خداوندی











و من خطبه له علیه السلام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«الحمد لله الذی بطن خفیات الامور.»

یعنی حمد و سپاس مختص خدائی است كه صاحب بطن و خفای خفیات امور است، یعنی باطن و خفی است در خفیات امور و خفیات بالنسبه به او جلیات و او اخفی از هر خفی است و خفاء از مدارك و عقول به تقریب شدت ظهور است.

زیرا كه سبب خفاء دو چیز است: یا عدم تذوت و فعلیت است مثل ممتنعات كه از نداشتن تذوت مختفی و در هیچ مدركی از مدارك، رخنه ی ظهور ندارند و یا به تقریب شدت تذوت و فعلیت است كه فضای هیچ مدركی از مدارك تاب و توانایی جلوه ی ظهور او را ندارد، پس او از شدت فعلیت و ظهور، مختفی و به صرافت نور محجوب است. و آنچه ظاهر در مدارك است البته، مخلوط است به فعلیت و قوت و ممزوج است به نور و ظلمت، تا تواند محاط اقوی از خود در ظهور و نور گردد.

و اقوی از صرف نور و ظهور ممكن نیست. پس محاطیت او ممكن نیست، پس از فرط ظهور و صرافت نور خفی است. چنانكه در ادعیه وارد است: «یا خفیا من فرط الظهور» و در خطبه ی نبوی صلی الله علیه و آله است: «المجتجب بنوره دون خلقه. » پس اوست ظاهر به عین باطن و اوست باطن به عین ظاهر. «هو الظاهر و الباطن.»

«و دلت علیه اعلام الظهور.»

یعنی دلیل بر او و راهنما به سوی او شد علامتها و آثار ظاهره كه از شدت ظهور در نزد عقول گویا عین ظهورند، یعنی به وساطت آثار ظاهره و علامات باهره از برای عقول

صفحه=321

متجلی و ظاهر است و می یابند آثار و مخلوقات او را مرایای نور او و مجلای مظهر اسماء و صفات او[1] پس استدلال می كنند بر او و صفات و اسماء او، زیرا كه راه علم به او نیست الا به آثار و علامات از برای اكثر انام، چنانكه در محكم كلام است: (سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق)[2] و اما انبیا و اولیا كه عارفند به نور خدا و فایزند به مقام محبوبیت تامه، پس نمی بینند در وجود مگر خدا را و نمی بینند چیزی را مگر پیش از او و با او خدا را، چنانكه از سیدالشهداء علیه السلام در دعای عرفه است: «كیف یستدل علیك بما هو فی وجوده مفتقر الیك؟ لغیرك من الظهور ما لیس لك حتی یكون هو المظهر لك؟ عمیت عین لا تراك». پس در نظر آن مردم اشیاء در عین خفا و استتار (است) و خدا مظهر آنها و دلیل بر ظهور آنها و مظهر آنها باشد و به خدا اشیا را یابند و بینند و به این طایفه خطاب شده در قرآن مجید: (اولم یكف بربك انه علی كل شی ء شهید)[3] و به این تقریب عدول شده از غیبت به خطاب در آیه ی شریفه. پس خدا شهید است در تجلی و ظهور در عالم بر عالم و نیز در قدرت عالم نیست منع ظهور او و دفع مظهریت از خود، زیرا كه نیست حقیقت عالم كه عین امكان است الا مظهریت و بر تقدیر منع ظهور، لازم می آید سلب شی ء از نفس و این محال است و چنانكه امكان حقیقت عالم، به نور عالم قبول نور حق نمی كرد و بدین سبب در تحمل امانت توصیف انسان شده به ظلومیت و جهولیت.

«و امتنع علی عین البصیر»

یعنی ممتنع است بر ادراك عین بصیر به تقریب شدت ظهور و فرط نور او و عدم گنجایش چشم بینا در جلوه ی ظهور او.

«فلا عین من لم یره تنكره»

یعنی پس سزاوار نیست چشم كسی كه او را ندیده است، انكار او كرده باشد، زیرا كه آثار ظهور او را دیده است، اگر چه از دیدن نور او كور است.

[صفحه 322]

«و لا قلب من اثبته یبصره.»[4].

و سزاوار نیست دل كسی كه اثبات ظهور او را كرده است دیده باشد او را، زیرا كه دل از دیدن او نابینا و كور است و از شعاع نور او پرنور است و شعاع نور از دیدن اصل نور معذور است بالضروره.

«سبق فی العلو فلا شی ء اعلی منه. و قرب فی الدنو فلا شی ء اقرب منه.»

یعنی سبقت و تفوق جست در علو و بلندی، پس نیست چیزی اعلا و بلندتر از او و قرب نزدیكی جست در دنو و قرب، پس چیزی اقرب از او نیست.

و علو بر دو قسم است: علو مكانی و علو مكانتی. و خدای تعالی منزه است از علو مكانی و فوق كل است در علو مكانتی، زیرا كه عله العلل و مسبب الاسباب و فوق كل است و هر عالی به علو او عالیشان و در نزد علو او در اسفل مكان و چون فوق و فایق بر كل و علت هر جل و قل است، پس نزدیك به هر بلند و پست است، نه به قرب مقداری و احساس و مساسی، بلكه به قرب امساكی و قیومی. قوله تعالی: (ان الله یمسك السموات و الارض ان تزولا) و در ادعیه است «یا من كل شی ء قائم بك» و اقرب اسباب و مقومات شی ء، فاعل فعلیت و جاعل حقیقت شی ء است. (و نحن اقرب الیه من حبل الورید)[5] و ریسمان گردن، عبارت از ذات محتاج است كه عین علاقه و فقر و احتیاج است و مذوت آن ذات اقرب بذات است، چه آن ذات به مذوت ذات است و بی مذوت نیست ذات و نیست با آثار و صفات.

«فلا استعلاوه باعده عن شی ء من خلقه.»

یعنی پس نیست كه بلندی دور ساخته باشد او را از چیزی از مخلوقات او، بلكه

[صفحه 323]

بلندی او، او را نزدیك گردانیده است.

«و لا قربه ساواهم فی المكان به.»

یعنی و نه قرب او مساوی ساخته است خلایق را در مكان به او، بلكه قرب او دور ساخته است او را از مخلوقات او در مكان و مكانت، زیرا كه علیت او، او را هم نزدیك ساخته است و هم دور و كسی كه فهم نكند نیست دیده ی بینایی او الا بی نور. (و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور).[6].

«لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته.»

یعنی مطلع و واقف نشده اند عقلها بر تحدید یعنی به رسیدن حد و كنه وصف كردن او، زیرا كه صرف وجود بی ماهیت است و محدود و محاط عقول نشود، زیرا كه اگر صرف وجود خارجی معقول شود، لازم می آید كه وجود خارجی عین وجود ذهنی نبود و این انقلاب ماهیت و محال است و ماهیت نمی تواند داشته باشد و الا لازم می آید كه ممكن و محتاج باشد، زیرا كه هر ماهیت زائده بر وجود، در موجودیت خود محتاج به غیر است بالبدیهه، یا آنكه مطلع نیستند عقول بر كنه صفت او، زیرا كه صفت زائده بر ذات ندارد، چنانكه سبق ذكر یافت و اطلاع بر صفت عین ذات در وسع عقول نیست، به دلیل مذكور و با وصف اینكه عقول راهی به كنه ذات و صفت او ندارند، مانع نیست عقول را از واجب و ضروری معرفت و شناسائی او، زیرا كه بالضروره پی به تحقیق و وجود او و اتصاف او به صفات كمال و نعوت جلال می برند از آثار و علامات وجود.

«فهو الذی تشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی الجحود»

پس آن خدا كسی است كه شهادت می دهد از برای وجود او، علامتهای وجود و موجودیت عالم امكانی بر اقرار و اذعان دل جاحد منكر كافر، زیرا كه عقل او نیز بالبدیهه حاكم است كه ممكن بالذات، بی واجب بالذات موجود نتواند بود، پس انكار جاحد واجب را، لازم دارد انكار وجود خود را و انكار وجود خود كه نتواند كرد، پس به ناچار

[صفحه 324]

اقرار به وجود واجب باید بكند. و اما منبه اینكه ممكن بالذات بی واجب بالذات موجود نشود این است كه ممكن تا سد و منع جمیع انحاء عدم او نشود، قدم به دائره ی وجود نتواند گذاشت بالبدیهه و الا لازم آید ترجح بلا مرجح و بطلان ترجح بلا مرجح بدیهی است، مثل لزومش. و سد جمیع انحاء عدم نمی تواند كرد الا واجب بالذات كه بالذات ممتنع العدم است، زیرا كه ممكنات متسلسله ی مترتبه از معلول و علل الی غیر النهایه، به تقریب امكانش، اباء از عدم راسی و نبودن اصل سلسله را تماما ندارند بالبدیهه و تا این نحو از عدم از ممكن سد نشود، از تنگنای عدم رخت به وجود نتواند كشید و سد و منع این نحو از عدم منحصر است به واجب الوجود بالذات و هو المطلوب.

«تعالی الله عما یقوله المشبهون به و الجاحدون له علوا كبیرا.»

یعنی بلند است از آنچه مشبهون خالق به خلق در ذات و صفات و منكرون وجود خالق گفتند، بلندی بزرگی. و آنچه در شان خدا گفتند تمام تهمت و افتراست و نیست لایق به شان خدا و او نیست خدا.

[صفحه 325]


صفحه 322، 323، 324، 325.








    1. چ: و صفات پس.
    2. فصلت / 53.
    3. فصلت / 53.
    4. همه ی نسخه های نهج، این دو جمله را به همین نحو كه سید رضی ثبت كرده، آورده اند، لیكن علامه ی شوشتری (بهج الصباغه 1 / 21) می گوید: به قرینه ی الفاظ این دو جمله باید چنین بوده باشند: «فلاعین من لم تره تبصره و لا قلب من اثبته ینكره» و لذا معنای آن هم به سبك ترجمه ی شارح چنین می شود: پس سزاوار نیست چشم كسی كه او را ندیده است دیده باشد او را و سزاوار نیست دل كسی كه اثبات ظهور او را كرده انكار او كرده باشد.
    5. ق / 16.
    6. النور / 40.